فریدون مجلسی

برای من بسیار مشکل است که بخواهم نویسنده‌ها و آثارشان را به همین راحتی طبقه‌بندی و درجه‌بندی کنم و بخواهم به آنها نمره بدهم. اولاً شخصاً مترجم آثار زیادی هستم و نویسنده برخی از کارها. حتی رمان هم نوشته ام؛ ولی عرصه ادبیات پهنه گسترده ای است که کارشناسانی می‌خواهد که عمری در این موضوع وقت صرف کرده باشند. من با اینکه درباره رمان و داستان و ترجمه کار کرده‌ام، ولی خود را کارشناس ادبی نمی‌دانم. در مسائل بسیار جدی‌تری مانند سیاست و اقتصاد سیاسی می‌توانم نظرات کارشناسی بدهم؛ اما در حوزه ادبیات بیشتر نظراتم غیر حرفه ای است و البته این نظرات دارد به حرفه‌ای بودن نزدیک می‌شود، ولی باز در حدی نیست که بخواهم به آنها نمره بدهم. مگر اینکه صرفاً نظر خودم را بگویم. در نظر آدمی چیزهای زیادی می‌آید. کتابی می‌خوانیم  و می‌گوییم این بهترین کتابی ‌است که در عمرمان خوانده ایم.
اگر بخواهم نظر دهم بدون اینکه طبقه‌بندی فردی کنم، باید ببینم هدف نویسنده از نوشتن و هدف خواننده از خواندن چیست. در این وقت هر خواننده‌ای می‌تواند نمره دلخواهش را به هر اثری بدهد. و هر نویسنده‌ای هم می‌تواند نمره دلخواهش را به اثر خودش بدهد. وقتی به این موضوع نگاه می‌کنم و برمی‌گردم به «ادبیات داستانی»، می‌بینم کسانی نشسته اند و داستان نوشته اند، بی آنکه آن را «رمان» به  شمار آورند. آن موقع اسمش رمان نبود.  نمی‌خواهم وارد طبقه‌بندی رمان بشوم که به چه چیزی رمان می‌گویند، به چه چیزی ممکن است «قصه» بگویند. من به طور کلی به هر گونه نوشتة داستانی روایی در اینجا می‌گویم رمان. راستش این است که خود نویسندگانی هم که پیشتاز رمان نویسی هستند و حتی رمان اولین بار به اسم اینان ثبت شده است، مانند سروانتس و ویکتور هوگو، رمان ننوشته اند! این ما هستیم که بعدها این آثار را طبقه‌بندی کردیم و اسمشان را «رمان» گذاشتیم. بیشتر اینها نخواستند کار مدرن‌تری را با اسم خاصی عرضه کنند. بعدها بود که مردم این کارها را پسندیدند و روی این سبکها اسمی گذاشتند. 
تخیل
اصل کار این است که بشر «تخیل» دارد. ما نمی‌دانیم جانوران دیگر تخیل دارند یا نه؛ اما  اگر هم داشته باشند، بسیار ضعیف است. برای اینکه تخیل از عقل برمی‌آید؛ یعنی انسان در تخیل خودش (درست مانند زندگی ) سه زمان را در بر دارد: زمان گذشته، وضع موجود فعلی (یا زمان حال) و زمان آینده. بیشتر تخیلات راجع به گذشته، نتیجه‌گیری در حال و آرمان خواهی نسبت به آینده باعث می‌شود که بعضی‌ها بخواهند اینها را بنویسند. چنانچه ذوق دیگری هم داشته باشند، ممکن است به صورت «شعر» متجلی بشود. شعر حد فاصل بین نقاشی و زبان و بیان و موسیقی است؛ شاعر ضمن بیان موسیقایی و موزون و چیدمان حساس کلمات، صحنه‌آرایی هم می‌کند. این صحنه‌آرایی را ما در اشعار نظامی به طور کامل متوجه می‌شویم. همه اینها با قدرت تخیل صورت می‌گیرد. 
تخیل با «تفکر» (فکر کردن) فرق می‌کند. اندیشیدن راجع به یک موضوع واقعی‌ است که می‌خواهیم تصمیمی بگیریم و فکر می‌کنیم که مثلاً چگونه و از چه مسیری بروم که بهتر است؟ اما تخیل بیشتر آفرینش در پی دارد. وقتی که در پانصد سال پیش از میلاد به خصوص در آن عصری که یونانی ها زیادتر وارد این عرصه شدند، تئاتر نوشتند، بازیگری راه انداختند، داستان هایی تألیف و تدوین کردند که بسیاری از آنها هنوز  در دست است و آثاری پدید آوردند که شکسپیر  قرنها بعد از آنها الهام گرفت، اینها همه محصول تخیل فعال است. 

انتخاب
حال اگر بخواهم نویسنده‌ای را که در طول این چند سال آثارش را ترجمه کرده ام، به عنوان یک شاخص نام ببرم، رابرت گریوز از دیدگاه من برجسته‌ترین نویسنده ادبی قرن بیستم است. چرا او؟ طبیعتاً به‌خاطر ذهنیت و علائق کاری من. وقتی شما کتابی می‌خوانید و خوشتان می‌آید، با اینکه کتابی را ترجمه می‌کنید و خوشتان می‌آید، بسیار فرق می‌کند. وقتی شما اثری را ترجمه می‌کنید، کلمه به کلمة آن نویسنده را احساس می‌کنید. گریوز برای من به این دلیل جالب است که من به تاریخ اروپا بسیار علاقه‌مندم. تاریخ اروپا مثل تاریخ ایران، سراسر جنگ و خونریزی‌ است؛ ولی سراسر هنر، ادبیات، شعر، موسیقی، ساخت و ساز و معماری، نمایش نیز هست و انواع هنرها در تاریخ اروپا جریان دارد، حتی بیشتر از ما. ما از لحاظ شعر بسیار قوی هستیم و از لحاظ نثر و محتوا ضعیف تریم. به غیر از اینها، رابرت گریوز بعد از شکسپیر، شاعر کلاسیک بسیار بزرگی است. گریوز از آنجا که شاعر است و در کتاب هایش به طور مرتب به اشعار برمی‌گردد و چون یونانی‌دان و لاتین‌دان درجه یکی نیز هست، در مهمترین کتاب هایش یعنی «منم کلودیوس» و «خدایگان کلودیوس»، هومر را به خواننده معرفی می‌کند و ما وارد عمق ادبی و داستانی عظیمی می‌شویم. به همین دلایل است که او برایم دلنشین‌ترین و برجسته‌ترین ادیبی است که در مورد آثارش کار کرده ام.
با تمام این حرفها برایم انتخاب یک نفر مشکل است؛ چون من آثار کسانی را کار کرده ام که بعضی از آنها مرا به دنیای جدیدتری آوردند؛ مثلاً از گذشته با هاوارد فاست آشنا شدم. وقتی که  آثار فاست را می‌خوانیم، وارد ادبیاتی می‌شویم که تاریخ آمریکا را بیان می‌کند و به زبان فاخر کم‌نظیری می‌رسیم که در کمتر نویسنده‌ای مشاهده می شود. 
از نظر  یعنی تاریخ و تاریخ ایران، گور ویدال قابل ذکر است. من وقتی  از او نام می‌برم، به خاطر تاریخ ایران است. این نویسنده در آثارش درباره ایران صحبت می‌کند.؛ ازجمله راجع به اردشیر دوم هخامنشی و آتش زدن کاخ معبد دیانا و... صحبت می‌کند. به همین دلیل به آثار او علاقه‌مند شده ام. 
در حوزه ادبیات مدرن  آمریکایی، از فیلیپ راث نام می برم. اولین کتابی که از او ترجمه کردم، برایم بسیار جذاب بود: «زنگار بشر».
در گذشته  مردم کتابخوان‌تر بودند. جوان که بودم، فوتبال دوست داشتم و حدود چهل سال پیش کتابی را ترجمه کردم که پله (اسطوره فوتبال) نوشته بود. حدود پنج هزار نسخه چاپ شد که بعد از دو ماه اصلاً فروش نمی‌رفت. یک روزی آن کتاب ها را بردند نزدیک امجدیه، حدود هزار نسخه‌اش در همان جا به فروش رفت. بعد از آن هم بقیه چهار هزار جلدش فروش رفت. یکی از علتهای اصلی‌اش شانس است، واقعاً نمی‌دانم! 
برخی از کتاب ها را می‌خوانم و در آنها هیچ چیزی نمی‌بینم. مردم قصه‌پسند هستند. البته خوب است که قصه را دوست داشته باشند. اکنون مردم به نوعی خواهان تغییر و تحول هستند و این دیدگاه باعث شده که دوران کوتاهی از شکفتگی هنری و فرهنگی پیدا شود. همه شروع کرده اند به فعالیت و هر کسی که دست به قلم دارد، شروع کرده به نوشتن. اما از جنبه  ای دیگر قضیه خیلی بد است و داریم به سوی قهقرای فرهنگی پیش می‌رویم! من در ادبیات تخصصی ندارم تا بتوانم اسم ببرم. خودم کتاب هایی را که از جاهای مختلف با آنها آشنا شده ام، می‌خوانم و از بعضی از آنها خوشم می‌آید و بعضی از آنها هم مورد پسندم نیست. به رمان‌های نویسنده‌های ایرانی هم که ضعیف هستند، توجه زیادی می‌شود. همین افراد، رمان‌های ضعیف ترجمه شده را هم می‌خوانند...

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی